گریه هامو ندید بلند بلند خندید😔
یه عمر نگاش کردم چشامو دید ترسید
لقمه ی شغالی چشم آهوی من🥀🥀
خداحافظ باعث درد زانوی من💔💔
اون واسه ی تو میخوند شعرشو من نوشتم😔💔💔
خواستم حرف در نیارن رمان نوشتم
انقدر ناعلاج بود دردم مادرمم فهمید
دکتر بنده خدا تومور و دید ترسید
یه بودن یه نبودن یه خوندن یه نخوندن
میگن آفتاب رفت وقتی مهتاب طلوع کرد🥀🥀🥀🥀
داداش بهت گفته بودم که هواشو داشته باش😔😔
ظرفیت از عقب تکمیل بود از جلو فرو کرد💔💔💔💔🥀